قیمت سهام یک شرکت واضح ترین معیار انتظارات بازار در مورد عملکرد آن است. با این حال، در نظرسنجی لوئیس هریس در سال 1984 از مدیران ارشد بیش از 600 شرکت، کمتر از یک سوم فکر می کردند که بازار سهام شرکت آنها را منصفانه ارزیابی می کند. به طور مشخص، تنها 2٪ فکر می کردند که سهام آنها بیش از حد ارزش گذاری شده است، در حالی که 60٪ چشمگیر گفتند که بازار […]
قیمت سهام یک شرکت واضح ترین معیار انتظارات بازار در مورد عملکرد آن است. با این حال، در نظرسنجی لوئیس هریس در سال 1984 از مدیران ارشد بیش از 600 شرکت، کمتر از یک سوم فکر می کردند که بازار سهام شرکت آنها را منصفانه ارزیابی می کند. به طور مشخص، تنها 2٪ فکر می کردند که سهام آنها بیش از حد ارزش گذاری شده است، در حالی که 60٪ چشمگیر گفتند که بازار سهام آنها را کمتر از ارزش گذاری کرده است. کار من با مدیران نه تنها فراگیر بودن این باور را تأیید می کند که بازار شرکت ها را کم ارزش می کند، بلکه نشان می دهد که عموماً توسط تجزیه و تحلیل پشتیبانی نمی شود.
در حالی که مدیران علاقه مند به ارزش گذاری بازار برای شرکت هایشان هستند، آنها نسبت به فرآیندی که به نظر می رسد به پیش بینی های یک تحلیلگر نادیده درباره آینده بسیار نامشخص بستگی دارد، شک دارند. اگر مدیریت یک شرکت نتواند بفهمد که چه اتفاقی قرار است بیفتد، بازار چگونه می تواند؟علاوه بر این، مدیران معتقدند که ارزش به مفروضات مختلف در مورد اقتصاد، پویایی رقابتی صنعت و موقعیت استراتژیک شرکت حساس است.
زمان آشتی دادن مدیریت و ارزش های بازار فرا رسیده است. در یک محیط اقتصادی که تحت سلطه تصاحب و تجدید ساختار شرکت ها است، مدیران دیگر نمی توانند به سادگی نگران این باشند که آیا سهام شرکت بیش از حد ارزش گذاری شده است یا کمتر. مدیران ماهر شروع به درک این موضوع کرده اند که نباید به طور مداوم در مورد آنچه بازار سهام برای گفتن دارد بحث کنند. آنها متوجه شده اند که اگر آنچه را که قیمت سهام در مورد انتظارات بازار از عملکرد شرکتشان به آنها می گوید، تجزیه و تحلیل کنند، می توانند چیزهای زیادی بیاموزند.
کار تحقیقاتی و مشاورهای من نشان داده است که به عنوان مثال، بازار میتواند اطلاعات مدیریتی در مورد اینکه آیا شرکت بهعنوان یک شرکت ادامهدار ارزشگذاری میشود یا بر اساس برخی ارزشهای پیشبینیشده فروپاشی، به مدیریت ارائه دهد. با تفسیر سیگنال های بازار، مدیریت می تواند انتظارات خود را با بازار مقایسه کند. مهمتر از آن، مدیریت می تواند جایگزین های بازسازی عملیاتی و مالی خود را بهتر ارزیابی کند. من این یافته ها را در یک "رویکرد سیگنال های بازار" گرد هم آورده ام که روشی سیستماتیک برای تفسیر انتظارات بازار ارائه می دهد.
برای نشان دادن آنچه که این رویکرد می تواند انجام دهد، بیایید به یک شرکت بزرگ نگاه کنیم که شایعه شده بود یک هدف تصاحب است و در حال حاضر تحت بازسازی قابل توجهی است. در نیمه اول سال 1986، سهام این شرکت با حاشیه وسیعی از بازار کلی بهتر عمل کرد. مدیریت از این اشتیاق ناگهانی خشنود اما متحیر بود.
برای درک واکنش بازار، مدیریت اطلاعاتی را از نشریاتی مانند Value Line درباره پیشبینیهای تحلیلگران برای رشد فروش شرکت، حاشیه سود عملیاتی، نرخ مالیات بر درآمد، سرمایهگذاری سرمایه در گردش و سرمایهگذاری ثابت جمعآوری کرد.(من این شاخصها را «محرکهای ارزش» مینامم زیرا آنها مبنایی برای هر تحلیلی از ارزش سهامداران هستند.) سپس مدیریت این تخمینها را با تخمینهای سه یا چهار تحلیلگر صنعت که در ارزیابی شرکت بهترین ارزیابی میکرد، تأیید کرد. از این ارقام برای دستیابی به تخمینهایی از جریانهای نقدی آتی و ایجاد توصیفی اجماع از آنچه که بازار فکر میکرد محتملترین آینده شرکت است، استفاده کرد.
برای توجیه 50 دلار قیمت هر سهم که در اوایل سال 1986 از آن برخوردار بود ، مدیریت نشان داد که بازار انتظار دارد که این شرکت در سطوح پیش بینی شده برای این درایورهای ارزش ده سال انجام دهد. پس از آن انتظار می رفت این شرکت با هزینه سرمایه خود سرمایه گذاری کند.(به عبارت دیگر ، قیمت سهام 50 دلاری ارزش فعلی یک پیش بینی جریان نقدی ده ساله را با استفاده از پیش بینی های ارزش درایور به علاوه ارزش فعلی سطح جریان نقدی که در پایان ده سال به دست آمده است ، نشان می دهد.) زیرا پنج شرکت-پیش بینی های برنامه در سال بسیار نزدیک به وال استریت بود ، مدیریت تصمیم گرفت که بازار در ابتدای سال 1986 این شرکت را به طور عادلانه ارزیابی کرده است ، و این خطر قریب الوقوع برای بازسازی رادست تر توسط یک مهاجم نیست.
سپس ، در اواسط سال 1986 ، قیمت سهام شرکت 50 ٪ افزایش یافت و به 75 دلار در هر سهم رسید ، در حالی که بازار کلی تنها 20 ٪ افزایش یافت. بدیهی است ، بازار انتظار می رود سطح بسیار بالاتری از عملکرد عملیاتی - چیزی فراتر از رسیدن به مدیریت. سیگنال ها گفتند که این شرکت باید رشد فروش را از 8 ٪ به اندکی بیش از 11 ٪ افزایش دهد یا حاشیه های عملیاتی را از 12 ٪ به بیش از 16 ٪ افزایش دهد.
در همان زمان انتظارات بازار در حال تغییر بود ، نرخ بهره در حال کاهش بود - سقوطی که قیمت سهم شرکت را نیز بدست آورد. بنابراین مدیریت تجزیه و تحلیل خود را گسترش داد تا ببیند چه بخشی از این افزایش (از 50 دلار به 75 دلار در هر سهم) به دلیل کاهش نرخ بهره بوده است. این تجزیه و تحلیل نشان داد که تنها حدود 5 دلار از 25 دلار برای هر سهم به دلیل تغییر نرخ بهره بوده است. این بدان معناست که 20 دلار به دلیل پیش بینی بازار برای بازسازی عمده بوده است. تحقیقات بیشتر نشان داد که حتی اگر سهام در حدود 75 دلار معامله شده باشد ، برآورد خیابان از ارزش تجزیه این شرکت از 85 تا 100 دلار برای هر سهم است.
بازار در حال ارسال دو سیگنال قدرتمند بود. اول ، 20 دلار از 75 دلار قیمت هر سهم به دلیل تصمیمات بازسازی پیش بینی شده در دسترس برای مدیریت بود. دوم ، گسترش بین ارزش تجزیه شرکت و ارزش فعلی بازار آن نشان داد که شرکت برای تصاحب چقدر آسیب پذیر بود. برای به حداقل رساندن این تهدید ، مدیریت تصمیم گرفت که باید قیمت سهام شرکت را افزایش دهد. بازار فقط درصورتی پاسخ می دهد كه مدیریت شواهد اقناعی مبنی بر بازسازی آن ، چه با واگذاری یا چرخش كسب و كار مشاغل زیركار یا با خرید مجدد سهام ، ارائه می دهد.
به طور خلاصه ، مدیریت می تواند با مقایسه انتظارات ناشی از قیمت سهام فعلی با انتظارات خود ، مشخص کردن کمبود در برنامه شرکت های خود ، عملکرد آینده شرکت ها را تخمین بزند و سپس فرصت های بازسازی را برای به حداقل رساندن کمبود انجام دهد. از طرف دیگر ، اگر انتظارات بازار ناعادلانه متوسط به نظر برسد ، مدیریت فرصتی مناسب برای برقراری ارتباط با اطلاعاتی خواهد داشت که بازار را قادر می سازد انتظارات خود را افزایش دهد.
مدیریت می تواند از این نوع تجزیه و تحلیل در بسیاری از جنبه های کار خود برای درک سطح موفقیت لازم برای سهامداران برای کسب نرخ بازده مورد نیاز خود در سهام شرکت استفاده کند. تحلیل سیگنال بازار می تواند به نشان دادن ارتباط اقتصادی بین عملکرد داخلی و بازده احتمالی سهامداران شرکت کمک کند. درک این رابطه به انگیزه مدیران کمک می کند و تمرکزی را برای ارتباطات سرمایه گذار فراهم می کند. تطبیق انتظارات مدیریت و بازار، به ویژه زمانی که تفاوت های قابل توجهی بین این دو وجود دارد، برای تصمیم گیری های شرکتی در مورد انتشار سهام جدید، خرید مجدد سهام، واگذاری های احتمالی، و تامین مالی سرمایه گذاری های عمده از جمله ادغام ضروری است.
ارزیابی یک ادغام
در بازار امروز، عرضه محدودی از شرکتها با قیمتی وجود دارد که نرخ بازده قابل قبولی را به خریدار میدهد. برای به حداقل رساندن خطرات ناشی از خرید یک تجارت غیرجذاب اقتصادی یا پرداخت بیش از حد برای کسب و کار جذاب، مدیریت باید فراتر از تجزیه و تحلیل کسب استاندارد باشد. به طور کلی، حداکثر قیمت قابل قبول برای یک شرکت هدف، ارزش مستقل آن به اضافه ارزش مزایای کسب حاصل از هم افزایی عملیاتی، مالی و مالیاتی است. به دلیل عدم قطعیت پیشبینیهای محرک ارزش (شامل مدت دوره پیشبینی)، مدیریت گاهی اوقات پرداخت حق بیمه قابل توجه را با استفاده از برچسب کیفی راحت مانند «تناسب استراتژیک»، «فرصت سهم بازار» یا «ضرورت فناوری» توجیه میکند.
این رویکرد می تواند پرهزینه باشد. بسیاری از اهداف امروز، پیشنهاد دهندگان بسیار تهاجمی دیروز بودند. برای تعیین حداکثر قیمت، مدیریت می تواند از تحلیل سیگنال بازار در ارتباط با تجزیه و تحلیل استاندارد کسب استفاده کند. به جای شروع با پیشبینی برای تخمین حداکثر قیمت قابل قبول، مدیران میتوانند با رقمی که تعیین آن بسیار سادهتر است شروع کنند: قیمتی که برای ارائه یک پیشنهاد موفق لازم است. مدیریت می تواند از قیمت پیشنهادی لازم برای تعیین حداقل انتظارات بازار برای عملکرد شرکت هدف پس از ادغام استفاده کند.
برای نشان دادن، بیایید به خرید جنرال فودز در سال 1985 توسط فیلیپ موریس نگاه کنیم. جنرال فودز قبل از اعلام R. J حدود 65 دلار به ازای هر سهم معامله شد. ادغام Reynolds-Nabisco در ژوئن 1985. این ادغام موجی از علاقه سفتهبازی را در سایر شرکتهای بزرگ مواد غذایی ایجاد کرد و قیمت سهام GF به حدود 80 دلار برای هر سهم جهش کرد. در ماه اکتبر، فیلیپ موریس شرکت را با قیمت 120 دلار به ازای هر سهم خریداری کرد.
این قیمتهای سهام چیزهای زیادی در مورد انتظارات بازار برای رشد GF و عملکرد حاشیه سود به ما میگویند. پیشبینیهای بلندمدت Value Line برای جنرال فودز در تابستان 1985 رشد فروش 6 درصدی و حاشیه سود عملیاتی 7 درصدی را نشان میداد. همراه با برآوردهای مورد نیاز سرمایه گذاری، نرخ های مالیات و هزینه سرمایه، این پیش بینی ها نشان می دهد که برای توجیه قیمت 65 دلاری هر سهم، جنرال فودز باید به مدت هشت سال در این سطوح عمل کند. پس از آن، شرکت با نرخ بهای تمام شده سرمایه خود سرمایه گذاری می کند.
نمایش I ترکیب های مختلف رشد فروش و حاشیه سود عملیاتی مورد نیاز برای توجیه قیمت های 65، 80 و 120 دلاری هر سهم را نشان می دهد. این مبادله بین حاشیه سود و رشد فروش را نشان می دهد. همچنین تفاوت بین آنچه بازار از نظر رشد و سودآوری قبل از ادغام انتظار داشت (در قیمت 65 دلار نشان داده شده است) و انواع دستاوردهایی که GF باید انجام دهد تا قیمت نهایی پرداخت 120 دلاری فیلیپ موریس برای هر سهم را توجیه کند را نشان می دهد..
نمایشگاه I سیگنال های غذاهای عمومی
برای مثال، برای توجیه قیمت 65 دلاری هر سهم، GF باید نرخ رشد فروش 6 درصدی را با حاشیه سود عملیاتی 6. 78 درصد ترکیب کند (این ترکیب با علامت x مشخص شده است). جالب است که از آنجایی که GF دقیقاً بالاتر از هزینه سرمایه (یا نقطه سربه سر اقتصادی) سرمایه گذاری می کند، باید نرخ رشد فروش خود را به میزان قابل توجهی افزایش دهد تا حتی کاهش اندک حاشیه سود عملیاتی را جبران کند. به عنوان مثال، اگر حاشیه از 7٪ به 6. 5٪ کاهش یابد، نرخ رشد فروش باید از 6٪ به 10٪ برسد تا ارزش شرکت در 65 دلار به ازای هر سهم باقی بماند.
زمانی که قیمت GF از 65 دلار به 80 دلار در هر سهم افزایش یافت، بازار نشان داد که خواهان عملکرد بهتر است. برای توجیه این قیمت، نرخ رشد فروش 6 درصدی GF مستلزم آن بود که حاشیه سود عملیاتی خود را از 7 درصد به تقریبا 8 درصد افزایش دهد. البته انتظارات ضمنی بازار برای قیمت اکتساب 120 دلاری هر سهم حتی چشمگیرتر است. با فرض عدم تغییر در نرخ رشد فروش 6 درصد، حاشیه GF باید بیش از 10 درصد باشد. این نوع سطح حاشیه بسیار بالاتر از سطح تاریخی GF و خوش بینانه ترین پیش بینی تحلیلگران اوراق بهادار است.
منحنی قیمت اکتساب، کف ایجاد ارزش را به شرایط عملیاتی مانند رشد فروش و حاشیه سود تبدیل می کند. شرکت خریدار تنها در صورتی برای سهامداران خود ارزش ایجاد می کند که شرکت خریداری شده بالاتر از منحنی عمل کند. البته، اگر خریدار قصد فروش ملک خاصی را بلافاصله پس از کسب داشته باشد، میتواند درآمد حاصل از قیمت خرید را قبل از ترسیم منحنی کم کند، زیرا چنین فروش نیاز به رشد کمتر و حاشیه سود را توجیه میکند.
تجزیه و تحلیل نرخ مانع
برای بسیاری از مدیران، تلاش برای تصمیم گیری برای تعیین نرخ های مانعی برای سرمایه گذاری یک کابوس است. 1 آنها می دانند که حتی اگر یک شرکت با موفقیت با نرخی بالاتر از هزینه سرمایه سرمایه گذاری کند، نرخ بازده سهامداران ممکن است آنقدر زیاد نباشد. بازده سهامداران به تفاوت بین سطح مورد انتظار عملکرد شرکت (که توسط قیمت سهام هنگام خرید سهام مشخص می شود) و عملکرد بعدی بستگی دارد. اگر قیمت فعلی سهام حاکی از آن باشد که شرکت می تواند بازدهی بالاتری نسبت به هزینه سرمایه خود کسب کند، عملکرد کمتر بعدی احتمالاً انتظارات بازار و قیمت سهام را کاهش می دهد، حتی اگر سرمایه گذاری بالاتر از نرخ مانع هزینه سرمایه انجام شود.
این بدان معناست که سرمایه گذاران و مدیران یک شرکت در تصمیم گیری های سرمایه گذاری درگیر می شوند. هر دو گروه خواهان دستیابی به حداکثر بازده اقتصادی برای سطح معینی از ریسک هستند. با این حال، در نهایت، منافع آنها در نرخ بازده مورد نیاز برای یک پروژه مشخص متفاوت است، زیرا سرمایه گذاران و مدیران در تجزیه و تحلیل دو عامل متفاوت هستند: میزان سرمایه گذاری مربوطه و جریان های نقدی پیش بینی شده.(در مجموع در تجزیه و تحلیل جریان نقدی تنزیل شده، این عوامل بر نرخ بازده اقتصادی حاکم هستند.)
سرمایه گذاری برای یک سهامدار احتمالی (یا سرمایه گذاری فرصت برای سهامدار فعلی) صرفاً قیمت فعلی بازار سهام است که نشان دهنده ارزش فعلی تنزیل شده تمام جریان های نقدی از سرمایه گذاری های مورد انتظار و همچنین سرمایه گذاری های قبلی شرکت است.
سهامداران در حقوق مربوط به ادعاهای مالی سرمایه گذاری می کنند - یعنی سود سهام و افزایش سرمایه. در مقابل، مدیران سرمایه گذاری واقعی در سرمایه ثابت و در گردش انجام می دهند. برخلاف سهامدار که کل سرمایه گذاری خود را هنگام خرید سهام انجام می دهد، سرمایه گذاری در استراتژی های شرکت در یک دوره زمانی مشخص انجام می شود. سرمایه گذاری اولیه شرکت، ارزش سرمایه گذاری شده جریان نقدی پایدار فعلی یا ارزش «پیش استراتژی» آن است. برخلاف ارزش بازار، ارزش پیش استراتژی ارزش اقتصادی سرمایه گذاری های آتی را پیش بینی نمی کند. ارزش سهامداران حاصل جمع ارزش پیش استراتژی و ارزش ایجاد شده در طول دوره پیش بینی است.
سهامدار و مدیر نیز دیدگاه های متفاوتی در مورد جریان های نقدی مربوط دارند. سهامدار نسبت به تمام جریانهای نقدی - جریانهای ناشی از سرمایهگذاریهای گذشته و همچنین سرمایهگذاریهای آینده، ادعایی دارد. از آنجایی که سرمایهگذاریهای گذشته برای یک شرکت هزینههای کاهش یافته است، مدیر شرکت فقط نگران جریانهای نقدی افزایشی مرتبط با سرمایهگذاریهای آینده است.
اگر مدیریت و بازار پیشبینیهای یکسانی داشته باشند، قیمت بازار برابر با ارزش پیشاستراتژی به اضافه ارزش ایجاد شده توسط استراتژی شرکت است. زمانی که قیمت بازار بالاتر از ارزش پیش استراتژی باشد، بازار انتظار دارد مدیریت بالاتر از هزینه سرمایه یا نرخ بازده مورد نیاز سرمایه گذار سرمایه گذاری کند. اگر پس از سرمایه گذاری سهامدار، بازار فکر کند که مدیریت با (و نه بالاتر) هزینه سرمایه سرمایه گذاری خواهد کرد، قیمت سهام کاهش می یابد و سهامدار کمتر از نرخ مورد نیاز درآمد خواهد داشت.
انتظارات خواندن
حرکت قیمت سهام آیبیام در سال 1986 نشان میدهد که چگونه مدیریت میتواند انتظارات بازار در مورد نرخهای مانع را «بخواند». من از گزارش بررسی سرمایه گذاری خط ارزش در 7 نوامبر 1986 برای تقریب این انتظارات استفاده کردم. این گزارش برآوردهای زیر را برای IBM برای سال های 1987 تا 1991 ارائه می کند.
برای ساده کردن مثال، فرض کردهام که این نرخها برای کل دوره پیشبینی ثابت خواهند بود.
IBM کل بدهی خود را که حدود 4 میلیارد دلار است، با مقدار مشابهی از اوراق بهادار قابل فروش جبران کرد. از آنجایی که IBM تقریباً به طور کامل از طریق سهام تأمین می شود، هزینه حقوق صاحبان سهام و هزینه کلی سرمایه تقریباً یکسان است.
قیمت سهام IBM در نوامبر 1986 128 دلار به ازای هر سهم بود. برای توجیه این قیمت، IBM باید در سطوح پیشبینیشده برای یک دوره شش ساله عمل کند. پس از آن، شرکت می تواند در استراتژی هایی سرمایه گذاری کند که 12 درصد هزینه سرمایه را به همراه داشته باشد.
برای اینکه یک سرمایه گذار نرخ بازدهی 12 درصدی را با قیمت هر سهم 128 دلار به دست آورد، نرخ بازده شرکت IBM باید 23. 6 درصد باشد. من تفاوت در این ارقام (11. 6٪) را حق بیمه انتظارات بازار می نامم. ارزش پیش استراتژی IBM 78 دلار به ازای هر سهم، حدود 61 درصد از قیمت 128 دلاری آن در بازار را نشان می دهد. 39 درصد باقیمانده نشان دهنده انتظارات است که IBM بتواند با نرخی بالاتر از هزینه سرمایه در شش سال آینده سرمایه گذاری کند. در واقع، شما می توانید 39 درصد از قیمت بازار را به عنوان سرمایه گذاری در «گزینه رشد ارزش» در نظر بگیرید.
پیدا کردن نرخ مانع خود
مدیریت می تواند از رویکرد سیگنال های بازار برای تعیین نرخ موانع استفاده کند. یک بررسی جامع از 177 شرکت بزرگ آمریکایی نشان داد که بیش از 87 ٪ از افسران اصلی مالی شرکت ها از هزینه متوسط سرمایه به عنوان نرخ مانع خود استفاده می کنند. 2 اکثریت از وزن ساختار سرمایه هدف نیز استفاده می کردند. این رویکرد که بیشتر برای محاسبه هزینه بدهی و حقوق صاحبان سهام به کار گرفته می شد ، بازده مورد نیاز سرمایه گذاران بود.
اگر IBM نرخ مانع خود را با هزینه 12 ٪ سرمایه خود تعیین کند ، و اگر پروژه های سرمایه گذاری آن چیزی در نزدیکی آن رقم داشته باشد ، مدیریت قادر به توجیه قیمت سهام خود نخواهد بود. سرمایه گذاری بالاتر از هزینه سرمایه - حتی با نرخ زیر 23. 6 ٪ نرخ بازده شرکت که دلالت بر قیمت بازار دارد - بهتر از توزیع صندوق های سرمایه گذاری به عنوان سود سهام است ، زیرا سهامداران سرمایه گذاری در فرصت های خطر مشابه در جای دیگر می توانند انتظار داشته باشندبیش از هزینه نرخ سرمایه نیست.
اختلاف بین نرخ مانع و نرخ بازده شرکت مورد نیاز مشکلی برای مدیریت ایجاد می کند. برخی ممکن است استدلال کنند که نرخ موانع 12 درصدی برای شرکتی که قیمت آن حاکی از فرصت های سرمایه گذاری است به طور متوسط 23. 6 ٪ است. اگر از نرخ موانع به عنوان حداقل بازده قابل قبول فکر می کنید ، با این حال - و اگر مدیریت معتقد است سرمایه گذاری تقریباً نرخ دلالت بر قیمت بازار را به همراه خواهد داشت - آنگاه نرخ موانع 12 ٪ معقول تر می شود.
با در نظر گرفتن این اختلاف ، مدیریت باید سؤالات زیر را بپرسد: آیا انتظارات بازار با توجه به برنامه های بلند مدت شرکت منطقی است؟در چه سطحی باید نرخ مانع برای به حداکثر رساندن پتانسیل برای ایجاد ارزش تنظیم شود؟اگر انتظارات بازار ناعادلانه بدبین یا خوش بینانه باشد ، نرخ بازده مورد نیاز شرکت های دلالت بر قیمت بازار به همین ترتیب خاموش خواهد بود. به عنوان مثال ، تجزیه و تحلیل نشان می دهد که اگر برآورد بازار از نرخ رشد فروش IBM و حاشیه سود به ترتیب 2 ٪ و 1 ٪ بیش از حد باشد ، نرخ بازده شرکت IBM از 23. 6 ٪ به 21 ٪ کاهش می یابد.
هنگامی که مدیریت نرخ بازده شرکتهای دلالت بر بازار را با پیش بینی خود مقایسه کرد ، می تواند نرخ بازده هدف را انتخاب کند. سپس مدیریت باید نرخ مانع را انتخاب کند که هم به شرکت کمک کند تا نرخ بازده هدف را بدست آورد و پتانسیل شرکت را برای ایجاد ارزش به حداکثر برساند.
نرخ موثر موثر می تواند تأثیر مثبتی بر رفتار مدیریتی داشته باشد. به عنوان مثال ، افزایش نرخ موانع پایین ممکن است مدیران را ترغیب کند تا در محصولات جدید ، ظرفیت اضافی و پروژه های کاهش هزینه و جایگزینی به دنبال فرصت های سرمایه گذاری باشند. برعکس ، تعیین نرخ موانع با هزینه نرخ سرمایه ممکن است به طور مؤثر انگیزه را برای جستجوی فرصت های جدید و ریسک پذیر محدود کند. سرانجام ، تعیین نرخ موانع بیش از حد ممکن است مدیران را وادار کند تا پروژه های ایجاد ارزش را که برای آینده شرکت مهم هستند ، حذف کنند یا ممکن است آنها را ترغیب به اغراق در بازده مورد انتظار کنند.
درک انتظارات بازار برای تعیین نرخ موانع معقول ضروری است. از این گذشته ، اگر سرمایه گذاران نرخ بازده مورد نیاز خود را بدست آورند ، نرخ بازده کلی استراتژی های شرکت باید مطابق انتظارات دلالت بر قیمت سهام شرکت باشد.
البته، صرف سرمایهگذاری در پروژههایی که نرخ بازدهی بالاتر از نرخ مانع دارند، ایجاد ارزش شرکتی را تضمین نمیکند، زیرا پروژههای بودجهبندی سرمایه تنها بخشی از هزینههای شرکت را تشکیل میدهند. مدیریت باید روی استراتژی ها سرمایه گذاری کند نه پروژه ها. اغلب شرکتها در پروژههای با بازده بالا سرمایهگذاری میکنند که در استراتژیهای غیرجذاب اقتصادی گنجانده شدهاند. هر درخواست تخصیصی که از واحدهای عملیاتی میآید باید حداقل دو آزمایش را برآورده کند. اولاً، هر هزینه باید با یک استراتژی قبلاً تأیید شده سازگار باشد. دوم، پروژه باید پتانسیل بیشتری برای خلق ارزش نسبت به هر گزینه رقیب داشته باشد. به طور خلاصه، پروژه ها باید استراتژی ها را به سازنده ترین شکل ممکن پشتیبانی کنند.
ارزیابی عملکرد
رویکرد سیگنال های بازار نیز در ارزیابی عملکرد اجرایی مفید است. نمایش دوم سه نرخ بازده را نشان میدهد که بر ارزیابی کسبوکار تأثیر میگذارند: هزینه سرمایه، نرخ بازده شرکتی که توسط قیمت سهام شرکت ذکر شده است، و نرخ بازده شرکتی پیشبینی شده توسط مدیریت. تفاوت بین هزینه سرمایه و نرخ بازده شرکتی که توسط قیمت سهام ذکر شده است، نشان دهنده حق بیمه انتظارات بازار است. برای مثال، در مورد IBM، تفاوت بین 12 درصد هزینه سرمایه و نرخ بازده شرکتی 23. 6 درصدی بازار، حق بیمه انتظارات بازار را 11. 6 درصد ایجاد کرد. اگر مدیریت IBM بر اساس برنامه استراتژیک خود نرخ بازده شرکتی 20 درصدی را پیش بینی کند، «کمبود برنامه ریزی» 3. 6 درصد از انتظارات بازار محقق می شود.
پیشبینیهای نمایش دوم در مقابل انتظارات
کسب و کار و مدیران آن با چه معیاری باید ارزیابی شوند؟هزینه سرمایه، نرخ بازده شرکتی که توسط قیمت بازار مشخص میشود، و نرخ بازده شرکتی که توسط مدیریت پیشبینی شده است، همه احتمالات هستند. یکی از روشها ارزیابی و پاداش دادن به مدیران بر اساس ارزش آفرینی – برای سرمایهگذاری با نرخی بالاتر از هزینه سرمایه است. اگر هدف استراتژی شرکت توسعه ارزش آفرینی پایدار است، شرکت باید به مدیرانی که در این توسعه سهیم هستند پاداش دهد.
اگر نرخ بازده شرکتی که از قیمت بازار به دست میآید، انتظارات بازار را در بر بگیرد، منافع مدیران و سهامداران با هم مطابقت خواهند داشت. اگر یک شرکت مدیران را بر اساس این استاندارد ارزیابی می کند، تنها زمانی باید به آنها پاداش دهد که انتظارات بازار را برآورده یا فراتر از آن باشند. یک مشکل فوری این است که مدیران ممکن است اطلاعات اختصاصی داشته باشند که در دسترس بازار نیست و بنابراین ممکن است بر این باور باشند که انتظارات بازار یا خیلی قوی یا خیلی کم است. در هر صورت، آنها از انتظارات بازار به عنوان مبنای ارزیابی عملکرد راضی نخواهند بود.
شرکت همچنین ممکن است از نرخ بازده شرکتی پیش بینی شده توسط مدیریت به عنوان استاندارد عملکرد استفاده کند. کسانی که طرفدار این رویکرد هستند، استدلال میکنند که یک برنامه صحیح برآمده از یک تحلیل رقابتی جامع، نه تنها منطقیترین استاندارد است، بلکه استانداردی است که مدیران به آن تعهد سازمانی دادهاند.
در چشم انداز
شرکت های تحت نظارت عمومی دائماً از طریق سیگنالینگ و نظارت متقابل با بازار سهام در تعامل هستند. این شرکت از طریق گزارش های منتشر شده یا کمپین های روابط سرمایه گذار اطلاعاتی را به بازار می دهد. بازار این و سایر اطلاعات را به دست می آورد و دیدگاه خود را از چشم انداز آینده شرکت در قیمت سهام در بر می گیرد. قیمت سهام ، به نوبه خود ، سیگنالی برای شرکت در مورد میزان دستیابی به انتظار در صورتی است که سهامداران می توانند نرخ بازده مورد نیاز خود را برای سهام شرکت کسب کنند.
در نهایت ، هیچ اندازه گیری بهتری برای عملکرد شرکت ها از قیمت سهام وجود ندارد. مدیریت هایی که سیگنال های مهم را از قیمت سهام - به ویژه در محیط امروز تصرفات و بازسازی شرکت ها نادیده می گیرند - در معرض خطر آنها قرار می گیرند.
1. برای بحث بیشتر در مورد نرخ و عملکرد موانع ، به ایجاد ارزش سهامدار مراجعه کنید: استاندارد جدید برای عملکرد کسب و کار (نیویورک: مطبوعات آزاد ، 1986).
2. لارنس جی. گیتمن و وینسنت A. مرکوریو ، "هزینه تکنیک های سرمایه مورد استفاده توسط شرکت های بزرگ ایالات متحده: بررسی و تجزیه و تحلیل 1000 ثروت ،" مدیریت مالی ، زمستان 1982 ، صص 21-29.